نخواه گناه کنی ، نمیکنی … ؟ !
یه جوونی بود به نام ابن سیرین …
شغل این جوون بزاز بود ، مغازه هم نداشت …
فقط یه سبد داشت که رو سرش میذ اشت و تو این کوچه ها را می افتاد و كاسبي
مي كرد و گاهي هم براي رفع خستگي گوشه اي مي نشست و بساطش را كناري پهن مي كرد.
از قضا زن جوا نی عاشقش شده بود و تصمیم گرفته بود ا و را به دام بندازه .
این بود که رفت پیش ابن سیرین و گفت :
” من شوهرم مریضه ، لباس میخوام براش بخرم اما میخوام به سلیقه خودش باشه .
بساطتو جمع کن پاشو بریم پیش شوهرم … “
ابن سیرینم قبول کرد و با آن زن راهي خانه ا یشان شد .
زن وارد شد و ابن سیرین هم یا ا.. گويان پشت سرش وارد خونه شد
اتاق اول را گذراند ، دومی را هم همین طور ، رسید به اتاق سوم …
دید نه بابا مثل این که اینجا هیچ خبری نیست .
رو کرد به اون زن و گفت : ” پس شوهرت کجاست .؟ !
اون زن هم خيلي راحت گفت : ” من که شوهر ندارم .
بعد به ابن سيرين گفت : ببین اینجا خونه ی منه ، تو هم الان تو خونه ی منی ، اگه آماده برای گناه نشی داد می زنم که مزاحمم شدی .
ابن سیرین يكباره متوجه شد در باتلاقی افتاده که هر چی بیشتر دست و پا بزند بیشتر فرو خواهد رفت .
این بود که رويش را کرد به سمت آسمان و گفت :
” ای خدا تو که میدونی من اهل این کارا نیستم پس خودت نجاتم بده “
در همين حال یك فکری به خاطرش رسید ، گفت :
” باشه نياز نيست داد بزني ، من آماده می شوم براي گناه ، فقط به من بگو دستشویي خانه کجاست ! “
آن زن هم با اين خيال كه او راضي شده محل دستشویی را نشون داد
ابن سیرین رفت داخلش ؛ و تا تونست از نجاسات اونجا برداشت و به خودش مالید…! ؟
و اومد و یك گوشه نشست .
دختره تا وارد اتاق شد ، دید چه بوی بدی می آد …
رويش را برگردوند و ابن سیرین را در آن وضع دید ، گفت :
” چرا خودتو اینجوری کردی ؟ “
ابن سیرین گفت : ” این تجسم عملیه که ازم می خواستی انجام بدم ! “
آن زن با عصبانيت و ناراحتي ابن سیرین را با همون وضع از خانه خود بيرون كرد .
چقد سخته آدمو با اون قیافه تو خیابونا ببینند !!!
ولی نه … !
خدا آبروی بنده ای رو که حرمت حفظ کنه ، نمی ریزه ، میگین چه جوری ؟
حالا میگم :
ابن سیرینم با همون قیافه از خونه اومد بیرون ، اما :
انگار اون روز و آن ساعت همه مردم مرده بودن ؟ !
هیچ کس ابن سیرین را با اون قیافه ندید ،
مي دانيد چرا ؟؟
چون حفظ حرمت کرد ه بود و بر نفس خويش به ياري خدا غلبه كرد
از اين ماجرا درس مي گيريم كه اگر نخواهيم گناه كنيم ؛ مي توانيم
فرم در حال بارگذاری ...