موضوع: "معاونت فرهنگی"
عبد الله بن حصين ازدى
با آواز بلند فرياد زد:
اى حسين آيا اين آب را ننگرى كه گويا در صفا و زلالى چون شكم آسمان است، به خدا قطره اى از آن نچشيد تا از تشنگى بميريد.
امام (ع) فرمود:
بار خدايا او را تشنه كام بميران و هرگز او را ميامرز،
حميد بن مسلم گويد: به خدا من پس از واقعه كربلا در بيماريش او را عيادت كردم و سوگند بدان خدایى كه شايسته پرستش جز او نيست؛
او را ديدم آب مي خورد تا شكمش پر مي شد، سپس آن را بر مي گرداند و فرياد ميزد: تشنه ام، تشنه ام، و دوباره آب مي خورد تا شكمش پر مي شد و بر مي گرداند و (فرياد تشنگى مي زد و) از تشنگى مي سوخت و اين كارش بود تا جانش بدر آمد.
عبدالله بن مطيع عدوي
سرگرم کندن چاهش بود؛ که امام حسین بر او گذشت.
گفت: پدر و مادرم فدايت، کجا؟
فرمود: آهنگ مکه دارم؛ شیعیان برایم نامه های فراوان نوشته اند و مرا به کوفه خوانده اند.
پدر و مادرم فدايت نزد آنان مرو! از کوفه برحذر باش. چرا که شهري است شوم و پدرت در اين شهر کشته شد و…
امام حسين (ع) نپذيرفت.
عبدالله گفت: اين چاه را آماده کرده ام و امروز براي نخستين بار به دلو ما آب آمده است.
کاش به درگاه خداوند دعا مي کرديد و برايش برکت ميخواستيد. امام (ع) قدری از آب چاه نوشيد،
سپس آن را مزمزه کرد و در چاه ريخت. پس از آن، آب چاه گوارا و فراوان گشت:
حسین (ع) رفت و عبد الله ماند در کنار چاهش
عبيدالله بن حر جعفي
امام حسین (ع) شخصاً به دیدار او رفت و فرمود:
تو در دوران عمرت، گناهان زيادي مرتکب شده اي. آيا ميخواهي توبه کني تا گناهانت پاک گردد؟
چگونه؟
فرزند دختر پيامبر را ياري کن .
معافم دار؛ زيرا نفس من به مرگ راضي نيست و من از مردن سخت گريزانم.
مدتی بعد به عبدالملک مروان پیوست و در جنگ با ابن زبیر مورد تعقیب قرار گرفت. با کشتی گریخت . و از ترس اسارت
خود را به آب انداخت و کشته شد
بدنش را به دروازه کوفه آویختند.
مسلم و اهل کوفه
مسلم که به کوفه رسید در خانه هانی ابن عروه میهمان شد. هیجده هزار نفر با مسلم بیعت کردند تا او را یاری کنند.وقتی ابن زیاد هانی را دستگیر نمود؛ مسلم و یارانش کاخ ابن زیاد را محاصره نمودند تا هانی را رها کنند و بر کوفه مسلط شوند تا امام (ع) برسد. ابن زیاد بیمشان داد که لشگر یزید خواهد رسید و اگر از یاری مسلم دست برندارند، بهره فرزندانشان را از بیت المال نخواهد داد. هر کدام با خود گفتند: اینجا نمان اين مردم كه هستند مسلم را بس است، فردا است كه مردم شام مى آيند، ترا با جنگ و آشوب چكار مسلم نماز مغرب را با سی نفر خواند. و چون از در مسجد بیرون آمد یک نفر هم به جای نماند.
هرثمه بن سلیم
در جنگ صفین امام علی را دید که مشتی خاک از زمین کربلا برداشت و بویید و فرمود:«اي خاک! جمعيتي از اينجا محشور مي شوند که بدون حساب وارد بهشت مي گردند»سالها بعد وقتی در سپاه ابن زیاد بر حسین (ع) تیغ کشید؛ به یاد فرمایش علی (ع) افتاد. خود را به حسین (ع) رسانید و آن جریان را برای امام بازگو کرد.امام فرمود: اینک با مایی یا با دشمنان ما گفت: «با هيچکدام، چون زن و بچه ام را در کوفه گذاشته ام و آمده ام و از ابن زياد بر جان آنان مي ترسم».امام (ع) فرمود: پس زود از این منطقه دور شو تا جنگ ما را نبيني، به خـدايـي کـه جـان پيامبر (ص) در دست اوست، سوگند که هرکس مقاتله ما را شاهد باشد اما ما را کمک نکند، خداوند او را وارد آتش مي کند.
ضحاک بن عبد الله مشرقی اسبش را در يكى از چادرهاى ميانى اردوگاه جاى داد بود تا آسیب نبیند و پياده می جنگيد. وقتی امام حسین را تنها دید، نزد امام رفت و گفت: ای پسر رسول خدا! می دانی که من با تو شرط کردم تا هنگامی که رزمنده ای در کنار تو باشد، به سود تو پیکار می کنم؛ و اگر جنگجویی نباشد، آزادم که بازگردم. امام فرمود: راستی گفتی! آزادی.پر پروازش را بست و با اسب گریخت
سلیمان بن صرد خزائی
از یاران و شیعیان علی ع بود. همواره یاریگر امام خود بود مگر در جنگ جمل که دچار تردید شد پس از علی در سختترین شرایط در حلقهی اول یاران امام حسن ع بود مگر در جریان صلح که دچار تردید شد، بر امام (ع) اعتراض آورد.سپس امام حسین (ع) را پیشوای خود خواند و از او پیروی نمودمگر در کربلا که تردید کرد و از قافله جاماند. سپس توبه کرد اما قافله رفته بود