حضرت سيد الشهداء (ع) در زماني قيام كرد كه هم ساير معروفهاي اسلامي وانساني در معرض فراموشي قرار گرفته و احياناً تبديل به منكر شده بود و هم خود امر بهمعروف و نهي از منكر به كلي رو به زوال ميرفت. لذا آن حضرت در آن مدت كم و خفقان شديد به چند نوع امر به معروف و نهي ازمنكر قيام كرد:
1ـ امر به معروف و نهي از منكر عادي
امر به معروفهاي متعارفي - مثل نماز، روزه، حج، ساير دستورات ديني و احكامعقلي ونهي از توبيخ هر عقيده يا عمل يا قولي كه مخالف شرع باشد - مينمود؛ مثلاًكسي نزد آن حضرت غيبت يك مؤمني كرد، حضرت فرمود: اي مرد از غيبت خودداريكن، زيرا غيبت خوراك سگهاي جهنم است. يا مردي به حضور آن حضرت رسيد وپيش از سلام گفت: عافاك الله؛ خدا شما را سلامت بدارد، حضرت فرمود: خدا تو را عافيتدهد، السلام قبل الكلام؛ سلام پيش از سخن گفتن است، بعد فرمود: تا كسي سلام ندهداجازه ندهيد با شما سخن بگويد.
2ـ امر به معروف نسبت به امر به معروف
امر به معروف نسبت به امر به معروف و نهي از منكر و نهي از منكر نسبت به تركآن دو يا امر به منكر و نهي از معروف. حضرت سيد الشهدا (ع) خطبة مفصلي در مكه ايراد فرمود كه اكثر بزرگان صحابهو علماي اسلام حاضر بودند و بيشتر اين خطبه در بارة امر به معروف و نهي از منكر است. در اين خطبه ميفرمايد: «و قال - (المؤمنون والمؤمنات بعضهم اولياء بعضيأمرونبالمعروف و ينهون عن المنكر) فبدء الله بالامر بالمعروف و النهي عنالمنكردعاء الي الاسلام…؛ خداوند فرموده مردان و زنان مؤمن سرپرست يك ديگرندامربه معروف و نهي از منكر ميكنند. پس ما ميبينيم كه خداوند با امر به معروفونهياز منكر به عنوان دو واجب آغاز كرده، زيرا خدا عالم بود كه هرگاه امر به معروفونهياز منكر عملي شود همه واجبات آسان ميشود، زيرا آن دو دعوت به اسلامهستند.» باز در مقام بيان هدف از قيامش فرمود: «همانا من به علت خوش گذراني و افراطدر شادي و يا به قصد تبه كاري و ستم كاري قيام نكردم، بلكه فقط در جست جوي اصلاحدر امت جدم قيام كردم، قصدم اين است كه امر به معروف و نهي از منكر بكنم و به سيرةجدم و پدرم علي عمل كنم….» چنان كه ميبينيم آن حضرت هدف از قيامش را امر به معروف ونهي از منكرمعرفي ميكند، بلكه ظاهر كلامش اين است كه سيرة پدر و جدش هم همين عملبودهاست. اين همان مسئله امر به معروف دوري است كه گفتيم. گاهي مهم ترين وظيفهانسان در باب امر به معروف، يعني مهمترين معروف ترك شده كه احتياج به احيا داردخود امر به معروف و نهي از منكر است كه هيچ معروفي بالاتر از آنها نيست تا آن جا كهامير مؤمنان(ع) در عظمت آن ميفرمايد: «تمام كارهاي خير و جهاد در راه خدا در برابرامر به معروف و نهي از منكر نيست، مگر مانند قطرة كوچكي در مقابل اقيانوس بزرگي واز آن برتر، كلمه حقي است نزد پيشواي ستمگري.» هيچ منكري مهم تر از ترك آن دو و سكوت در برابر ترك معروف و فعل منكر، ياشيوع امر به منكر و نهي از معروف نيست. لذا حضرت هم جان خود را به احيا و امر به اينمعروف و محاربة آن مصروف كرد.
3ـ امر به معروف نسبت به علماي امت
امر به معروف نسبت به علماي امت است كه اين را حضرت بزرگترين مسئوليتخوداحساس ميكرد و اين وظيفه مهم را در جاهاي مهمي از كردار و گفتار آن حضرتمتجلّي ميبينيم كه صريح ترين آنها خطبهاي است كه در مِني’ ايراد فرمود كه بيشتر آنخطاب به علماي ديني مهاجر و انصار و ساير علما و فقهاي آن زمان بود. خطبه تاريخي حضرت سيد الشهدا(ع) آن حضرت فرمود: «اي مردم عبرت بگيريد از بديادكردن خدا از علماي يهود. اولياي خود را پند ميدهد آن جا كه فرمود: «چرا مردان خدا و علماي يهود، آنها(يهوديان) را از سخن گناه و خوردن حرام باز نميدارند؟ چقدر زشت است كاريكه اينعلماي يهود ميكنند» و فقط به اين جهت خدا عيب آنها را اظهار فرموده كه آنان(علماي يهود) مقابل چشم خود ميديدند كه عمل منكر و فساد مرتكب ميشوند، وليآنان را از آن فساد و منكر نهي نميكردند، به سبب آن چيزيكه از آنان ظالمان ميگرفتندو از آنان ميترسيدند، در حالي كه خداوند ميفرمايد: «از مردم نترسيد، از خدا بترسيد…» .بعد، اي حاضران! شما جماعتي هستيد كه به علم مشهوريد و به نيكي ياد ميشويد و بهخيرخواهي معروف هستيد به سبب خدا در دلهاي مردم هيبت داريد، كه افراد باشخصيت از شما هراسان و افراد ناتوان در مقابل شما احترام كنان. كساني كه شما از آنهابرتر نيستيد و حقي بر آنها نداريد، شما علما در راه حوائج مردم وساطت ميكنيد وقتي كهاز عهدة آن برنيايند. شما با هيبت پادشاهان و يا بزرگواري اشراف راه ميرويد. مگر نه اين است كههمه اينها را به سبب اين كه مردم از شما انتظار دارند (كه به وظيفه الهي قيام كنيد) بهدست آوردهايد؛ اگر چه شما از بيشتر وظائف الهي كوتاهي ميكنيد. پس شما در حقپيشوايان استخفاف كرديد، شما حق افراد ناتوان را تباه و حق خودتان را به خيال خودتانمطالبه كرديد، شما نه در راه خدا مالي صرف كرديد و نه جان خود را در راه كسيكه شما راآفريده به مخاطره انداختيد و نه در راه خدا با خويشاوندان خود دشمني كرديد. شما از خدابهشت و همسايگي پيامبران و در امان بودن از عذاب توقع داريد. اي كساني كه ازخدا توقع بيجا داريد! من ترسيدم عذابي از عذابهاي خدا بر شمانازل شود، زيرا به خاطر كرامت خدا به مقامي رسيديد كه از ديگران برتر شديد و مورداحترام قرار گرفتيد و شما به خاطر خدا در ميان بندگانش مورد احترام قرار گرفتيد. در حالي كه شما ميبينيد كه پيمانهاي خدا گسسته شده و شما اصلاً از اين حادثهوحشت نميكنيد، ولي براي گسستن پيمانهاي بعضي از پدرانتان ناراحت ميشويد. پيمان رسول خدا كنار زده شد و كوران و لالها و زمين گيرها در شهرهابيسرپرست ماندهاند و شما به آنان ترحم نميكنيد، نه مقام خود را ميشناسيد و نه كاريكه وظيفه مقام شما است انجام ميدهيد، ولي با دورويي و تملق نزد ستمكاران آرامشپيدا ميكنيد، تمام آنچه خدا به شما فرمان داده - از قبيل نهي از منكر ديگران و نهي ازمنكر بين خودتان - غافليد. مصيبت شما از همه مردم بزرگتر است، به جهت آن مقامعلمايي كه شما ادعا ميكنيد، اگر ظرفيت آن را داشته باشيد و اين به سبب اين است كهجريان امور اجتماع و احكام آن در دست علماي الهي است كه، امانت داران حلال و حرامهستند. اكنون اين مقام از شما گرفته شده، زيرا از اطراف حق پراكنده شدهايد. بعد از اينكه دليل واضح به شما رسيده، هر كدام در زبان خود سخني گفتهايد و اگر شما به اذيتظالمان صبر ميكرديد و در راه خدا مشقتِ اين وظيفه را بر خود هموار مينموديد كارهايخدا بر شما عرضه ميشد و از شما صادر ميگرديد، ولي شما ستم كاران را به خود راه داديدو كارهاي خدا را به دست آنان سپرديد تا آنان كارهاي شبهه ناك و راههاي شهوتراني راادامه دهند. فرار شما از مرگ و علاقة زياد شما به اين زندگاني دنيا - كه بالاخره از شماجدا خواهد شد - آنان را بر شما مسلط كرده، پس شما ناتوانها را به دست آنان سپرديد.خدا دربارة آنچه با هم نزاع داريم حاكم و در آنچه بين ما پيدا شد قاضي ميباشد». هنگام ايراد اين خطبه اكثر علماي اسلام مانند عبدالله بن عباس، عبدالله بن عمر،جابر بن عبدالله انصاري، محمد حنفيه، عبدالله بن زبير و ساير بزرگان علماي آن عصر درپاي منبر آن حضرت حاضر بودند. حضرت در اين خطبه علماي امت را مسئولين اصلي حوادث خير يا شرّ عالماسلامي معرفي كرده و وظيفة اصلاح حكام و زورمندان و دفاع از بيچارگان را به عهدةآنان ميگذارد. به عبارت واضحتر: امر به معروف و نهي از منكر خود را متوجه علماياسلام ميكند، ولي بزرگترين معروفيكه آنان را به آن امر ميكند، همان امر به معروف ونهي از منكر و خطرناكترين منكري كه از آن ميترساند، ترك اين دو وظيفه يا تبديلآن به عكس است، يعني امر به منكر و نهي از معروف.
4 ـ امر به معروف نسبت به حاكمان و طاغوتها
امر به معروف نسبت به حاكمان و زورمندان و طاغوتها. مظاهر اين قسم درزندگي آن حضرت زياد است، ولي خود چند قسم است: گاهي حضرت علماي امت راتحريض ميكند تا زورمندان را از محاربة با دين و فساد و ظلم باز دارند و نهي از منكركنند (كه نمونة آن را در قسم سوم نقل كردم.( زماني هم آن حضرت مستقيماً به خود آن ظالم يا نمايندة او جنايتها و منكراتاو را گوشزد ميكند. آن حضرت خطاب به مروان فرمود: «انا لله و انا اليه راجعون.» يعني اسلام مرده است و بعد بلافاصله فرمود: «سلام مرا به اسلام برسان، بهجهت اين كه به سرپرستي كسي مثل يزيد مبتلي شدهاند…» حضرت در ضمن صحبتهايي كه بين او و برادرش محمد حنفيه واقع شد ومحمد از او خواست كه به يمن يا مناطق كوهستاني و مكه و امثال آن پناهنده شود، درجوابش فرمود: «برادر! به خدا قسم اگر در دنيا پناه گاه و جايي پيدا نشود باز هم اصلاً بايزيد بيعت نخواهم كرد.» موقعيت انبيا مقابل پادشاهاناين نوع امر به معروف )امر به معروف نسبت به زمامداران اجتماع و سردمداراندولتها و ملتها) چه به عنوان شاه و رئيس جمهور چه به عنوان رئيس قبيله و رئيسحزب و غير اينها جزء مهمترين برنامههاي همة انبيا و ائمه: و علماي رباني «رضوانالله عليهم» در طول تاريخ بوده است.
5 ـ امر به معروف و نهي از منكر با شهادت و اسارت
آنچه در زمان سيدالشهدا(ع) به تدريج تبديل به يك فرهنگ اجتماعي و سپسفرهنگ ديني پيروان خلفا شده بود اين بود كه خليفه يا به علت قداستش يا ابّهت وعظمتش يا به جهت زور و زرش ما فوق قانون است و هر جنايتي بكند كسي حق اعتراضندارد و از همة عمومات امر به معروف و نهي از منكر مستثني است. گاهي عظمت انحراف و گمراهي مردم از يك سو و رسوخ آن در اعماق ايمان وفرهنگ آنها از سوي ديگر، چنان اين سرطان ديني و اجتماعي را بيعلاج ميكند كهخطابه و صحبت و قرائت قرآن و حديث و موعظه سر سوزني در مقابل هوا و هوس وجاذبههاي كفر تأثير نخواهد داشت. در چنين موقعيتهايي جز يك اقدام متهورانه وعملياتي جنون آميز ـ در نظر مردم ـ راهي وجود ندارد. مثلاً در جريان گوساله سامري كه قرآن ميفرمايد: (واشربوا في قلوبهم العجْلبكُفْرهم) در اثر كفر، محبت گوساله در اعماق دل آنها نفوذ كرده بود. اگر حضرتموسي(ع) تمام تورات را ميخواند و يا هر روشي در هدايت بني اسرائيل و بيان عظمتگمراهي آنها پيش ميگرفت مؤثر نبود، فقط يگانه راه اين بود كه توراتي كهباهمانالواحش از طرف خدا نازل شده بود بر زمين بيندازد كه (القي الالواح) وحضرت هارون كه شريك رسالت او و برادرش بود موي سر و ريش او را گرفته در مقابلدشمن بكشد كه او بگويد: (يابن امّ لا تأخذ بلحْيتي ولا’ برأسي) برادر! موي سر و ريشمرا نگير. بلي، جز با اين عمل شبه جنون با هيچ بياني عمق فاجعة گمراهي و عظمتانحراف ديني را نميشد بيان كند و در زمان امام حسين(ع) بزرگي اين اقدام از اين سنختحقق پيدا كرد. اين فرهنگ ديني كه با غريزه هوا و هوس و راحتطلبي مردم هم مطابق بود،چنان در اعماق وجدان آن مسلمان نماهاي تابع مكتب خلفا رسوخ كرده بود كه ممكننبود با هيچ قول و فعل و چيز ديگر جز شهادت بزرگترين، عالمترين و پرهيزكارترينشخصيت اجتماع آن زمان و شهادت برگزيدهترين افراد موجود آن كه هفتاد و دو نفر بودندو اسيري برترين زنان آن دوران از دل و جان و فكر آنان بيرون رود و دوباره فرهنگ امر بهمعروف و نهي از منكر نسبت به حاكمان و زورمندان لااقل در مرحلة فرهنگ ديني وارد وتحريف موجود اصلاح شود. بلكه علاوه بر فرهنگ ديني در مرحلة فرهنگ اجتماعي هم به جريان افتاد، بهطوري كه قيامهاي مستمر خوارج سنتي و زيدي مذهبان شيعه از زمان شهادت آنحضرت تا زمان آخرين خليفة عباسي استمرار داشت. عقيدة بعضي از فرق اسلامي ابوالحسن اشعري - صاحب بزرگترين مكتب كلامي اهل سنت - ميگويد: «… قيام مسلحانه باطل است اگرچه حاكم ظالم، مردان را بكشد و زنان را اسير كندو امام گاهي عادل و گاهي غيرعادل ميشود ما حق نداريم او را از بين ببريم؛ اگرچه فاسقباشد و خروج بر سلطان را رد كرده و به آن رأي ندادهاند، اين قول اصحاب حديث است.»«… و حاضر شدن در نماز عيد و نماز جمعه را پشت سر هر امام عادل و فاجر واجب … ودعاي خير را نسبت به خليفههاي اسلامي واجب و قيام مسلحانه را عليه آنان حرامميدانند…» بعد از تمام شدن نظريات آنها ميگويد: «ما هم به تمام آنچه از نظريات آنان نقلكرديم معتقديم.»
دفاع از يزيد
در مقابل منطق امامحسين و براي خنثي كردن اثر نهضت آن حضرت توطئهديگري كردند و آن اين كه در صدد تبرئة يزيد و تطهير او از كفر و ارتداد زندقه برآمده وگفتند: «در امامت يزيد اختلاف كردهاند پس گروهي گفتهاند او امام بود به دليل اجماعمسلمانان بر امامت او و بيعت آنان نسبت به او؛ اگرچه امام حسين به او چيزهايي را نهي ازمنكر نمود كه واقعاً آنها منكر بود و گروهي به امامت او قائل شده و امام حسين را دراعتراض به يزيد تخطئه كردهاند… .» عدم جواز لعن يزيد! از آن مهم تر غزالي لعن يزيد و حجاج را جايز نميداند، ولي جايز ميداند، بلكهدستور ميدهد كه براي رفع كسالت، انسان شب را تا صبح سر را بر زمين گذاشته پاها رادر هوا نگهدارد و تمام مال خود را به دريا بريزد تا حب مال را از خود زايل كند، چون اگر بهفقرا بدهد ممكن است ريا كند! اگر بخواهد صفت حلم و بردباري را در خود ايجاد كندكسي را اجير كند كه در حضور مردم به او فحش دهد!! اگر صفت تكبر در خود ميبيند بروددر بازار گدايي كند و اگر مشهور به تقوا شد برود دزدي كند به طوري كه او را بگيرند بزنند تاخوار شود و تكبرش از بين برود…!! بلي حق دارد كسيكه اين كفريات صوفيانه را جايز ميداند لعن يزيد را جايز نداند. به هر حال گروهي سعي كردند يزيد را تطهير كنند ولي خود را نجس كردند.
ابن خلدون و يزيد
عجيتتر از همه ابن خلدون ميگويد: «و اما حسين زمانيكه فسق يزيد نزد همةاهل آن زمان ظاهر شد شيعيان اهل بيت در كوفه از حسين(ع) دعوت كردند تا بيايد تا بهكارهاي او قيام كنند. حسين هم ديد خروج در مقابل يزيد متعين است از جهت فسقيزيد؛ خصوصاً كسيكه در او قدرت اين كار باشد و حسين خيال كرد قدرت دارد، به خاطرلياقت و اهليت ذاتي و شوكت و قدرت خارجي، اما حقيقت اين است كه اهليت و لياقتدرست بود بلكه بيشتر از لازم هم بود و اما در رابطه با قدرت و توانايي نظرش غلط بودخدايش رحمت كند.» شكست فيزيكي و پيروزي اعتقادي ما ميگوييم اگر شوكت به معناي غلبة ظاهري شرط قيام در مقابل حاكمان ظالمباشد، پس حضرت ابراهيم هم اشتباه كرد كه در مقابل نمرود قيام كرد تا اين كه او را بهآتش بيندازند. قيام حضرت موسي هم در مقابل فرعون بي جا و غلط و قيام رسول خداهم در مقابل كفار قريش غلط بود. به نظر ابنخلدون قيام حضرت عيسي ، يحيي و زكرياهم غلط بود كه منجر به دار زدن حضرت عيسي و بريدن سر حضرت يحيي و ارهكردنحضرت زكريا گرديد.
پيروزي خون بر شمشير
پس به قول ابن خلدون سياستهاي الهي انبيا هم غلط بود؛ ولي حق اين است كهابن خلدون اشتباه كرده كه خيال كرده شكست ظاهري، شكست نهايي است. ما ميبينيمانبيا و ائمه غالباً در ظاهر مغلوب و از ناحية هدف غالب بودند. البته شعار «پيروزي خون برشمشير» را جز شيعه درك نميكند. بنابراين غزالي، ابن خلدون و اشعري بايد همة انبيا راخطاكار و سياست خدا را در پيشرفت اديان و انبيا ـنعوذبالله ـ غلط بدانند تا بتوانندطاغوتهاي خود را تبرئه كنند. حاصل بحث اين كه حضرت سيدالشهداء(ع) مكتب جديدي در امر به معروف ونهي از منكر باز كرد كه با شهادت و بذل جان انسان، معروف را احيا و منكر را نابود كند؛ چنان كه شاعر شيعه از زبان آن حضرت گفته:
ان كان دين محمد لم يستقمالا بقتلي يا سيوف خذيني رسول خدا(ص) در خواب به امام حسين(ع) ميفرمايد: «اخرج الي العراق ان اللهشاء ان يراك قتيلاً… ان الله شاء ان يراهن سبايا؛ برو به سوي عراق، زيرا خدا خواسته تو راكشته ببيند… و خدا خواسته زنان و كودكان امام حسين را اسير ببيند.» يكي از حكمتهايش اين است كه بيدار كردن مردم نسبت به جنايات دستگاهخلافت جز با شهادت خود و مردان هم فكرش و اسارت اهل و عيالش ميسر نبود. به عنوان تشبيه ناقص به كامل - يا اعتراف به وجود فاصلة بينهايت - جريانسقراط است كه وقتي شاگردانش مقدمات فرار او را از زندان فراهم كردند، او حاضر نشدفرار كند، زيرا هر مصلح اجتماعي كه انديشهها و افكار و طرحهاي اصلاحي دارد تا آن را باخون خودش سيراب نكند، مانند درخت بيآب خشك ميشود.
امر به معروف… براي شكستن بتهاي خيالي
6:امر به معروف ونهی از منکر صاحبان قداست کاذب
از اقسام امر به معروف و نهي از منكر، امر به معروف و نهي از منكر صاحبانقداست كاذب براي سلب قداست آنان است. گاهي اميد قبول امر و نهي از كسيكه معروف را ترك و منكر را مرتكب ميشودنيست و غرض امر به معروف و نهي از منكر كننده هم ترتب اثر عملي بر امر و نهي اونيست چون مأيوس است. بتهاي مكتب خلفا ولي چون مخاطب به خاطر منصب خاصي مانند خلافت، يا اسما و عناويني مانندمهاجر و انصار و… از يك مصونيت اعتقادي برخوردار است كه از افراط مردم در قداستآنها مقام (لا يُسأل عما يفعل و هم يسألون) پيدا كرده يك هالة قداستي بالاي سر آنهاكشيده شده كه مقام فوق قانون بلكه مافوق شرع پيدا ميكنند. پاره كردن اين پردهعظمت و از بين بردن هالة قداست از اين افراد بلكه از اين عناوين يكي از بزرگترينوظايف مردان الهي از انبيا و ائمه معصومين گرفته تا علما و پيروان آنان ميباشد. لذا اميرالمؤمنين بعد از جنگ جمل كه سران لشكر مخالف (عايشه و طلحه و زبيرو ديگران) از القابي مانند اصحاب پيامبر، بدريون، اصحاب بيعة الشجرة، مهاجر و انصار،ازواج النبي و غيره بهرهمند بودند و به قول عوام اين القاب را يدك ميكشيدند وقتيشمشير روي آنان كشيد بعضي را كشت و بعضي را مثل اسير منت گذاشته آزاد كرد. بهبيان واضحتر: قداست پوچ اين القاب و اسمهاي بيمسمّي را زيرپا گذاشت و اين هالةقداست را پاره كرد. اين جا بود كه مفتخرانه فرمود: «انا فقأت عين الفتنه و لم يكن ليجرء عليها احدغيري بعد ان ماج غيبها و اشتد كلبها؛ اين من بودم كه چشم فتنه را درآوردم، چنان نبودكه غير از من كسي جرئت اين كار را داشته باشد ـ بلي من اين كار كردم ـ بعد از اين كهتاريكي چون دريا موج ميزد و مانند سگ هار حمله ميكرد.»
حسين بت شكن
عين همين رسالتي كه اميرالمؤمنين با كشتن صاحبان قداست كاذب و ذليلكردن آنها ادا كرد، فرزند خلفش امام حسن با صلح و حضرت سيدالشهدا، باقي ماندةقداست لقب خليفه رسولالله يا اميرالمؤمنينِ غيرمعصوم، يزيد و عنوان صحابه رسول اللهِ كساني كه از صحابه در لشكر ابن سعد بودند و ساير القاب كاذبه را با شهيد شدن خود واسير شدن خاندان رسول خدا و زير سم اسب رفتن بدن و بالاي نيزه رفتن سر و شهر بهشهر گشتن حريم يا حرمتش از بين برد. به طوري كه خلفاي بعدي به طور كلي از تحصيل آن قداست براي هميشه مأيوسشدند. و لذا بعد از جريان امام حسين دستگاه خلافت چنان از كسب و ادعاي قداستمأيوس شد كه تمام فسق و فجورها را علني انجام ميدادند. هرچه عمربن عبدالعزيز و مأمون و بعضي از خلفا خواستند اين قداست كاذب را بارياكاري و تزوير دوباره احيا كنند ديگر نتوانستند و تا امروز به حال خود باقي است: آن سبوبشكست و آن پيمانه ريخت. احتمال ميدهيم اين جهت از همه جهات مهمتر است. بلي اين هم به نظر ما يك مرحله از مراحل امر به معروف و نهي از منكر است كهدر مقابل اين كه چهل نفر از فقهاي بزرگ مكتب خلفا بعد از عمربن عبدالعزيز شهادتدادند كه خلفا هر كار كنند هيچ حساب و عقابي بر آنان نيست، در مكتب امام حسين(ع)حساب و عقاب خلفا چند برابر است و هيچ امتياز و قداستي ندارند.
فرم در حال بارگذاری ...