1- دوست ناباب
دوست و همنشین بد می تواند یکی از دامهای خطرناک برای انسان باشد. قرآن از زبان افراد منحرف که گرفتار عذاب دوزخ شده اند چنین می فرماید: وای بر من، ای کاش فلان مرد بد کار را رفیق نمی گرفتم، که رفاقت او مرا از پیروی حق محروم ساخت و گمراه گردانید. آری، شیطان برای انسان مایه سرافکندگی و خواری است. (1)
در شأن نزول آیات فوق نوشته اند عقبة ابن ابی معط، روزی از سفر بازگشت و جمعی از بزرگان قوم و از جمله پیامبر را برای صرف غذا به منزل خود دعوت نمود. چون غذا حاضر شد، پیغمبر صلی الله علیه و آله از خوردن غذا خودداری کرد و فرمود: تا تو را مسلمان نبینم از غذایت نمی خورم، او شهادتین را بر زبان جاری کرد و پیغمبر صلی الله علیه و آله را خوشحال نمود. این خبر به ابی بن خلف رسید و او عقبه را بر این عمل سرزنش کرد. تمسخر و سرزنش، و وسوسه های ابی، به قدری در عقبه مؤثر افتاد که کارش به ارتداد کشیده و مجدداً به شرک بازگشت و این آیات درباره اش نازل گردید. (2)
این آیات هشداری است به مسلمانان خصوصاً جوانان، که در انتخاب دوست از رفاقت با افراد ناباب پرهیز کنند و موجبات انحراف و گمراهی خود را با دست خویش فراهم نسازند.
دوستی عاملی است که انسان را به مشابهت می کشاند با توجه به این عامل وقتی انسان با دوستانی نامناسب رابطه برقرار می کند ناخودآگاه بسان بیماری های واگیردار خصلتهای آنان در او اثر می کند. حضرت علی علیه السلام می فرماید: لا تصحب الشریر فان طبعک یسرق من طبعه شراً و انت لا تعلم؛(3) از مصاحبت با فرد فاسد و شرور بپرهیز که ناخودآگاه طبع تو بدی را از طبع او می دزدد.
جوانی که با دوستانی منحرف دوست می شود از آنان تقلید خواهد کرد. اگر ما در جامعه از تمامی آنانی که سیگار می کشند یا معتاد هستند از علت آلودگی آن ها سؤال کنیم خیلی از آن ها جواب می دهند دوستان بد باعث شده اند که ما به این عمل دست بزنیم.
الحذر از این رفیقان الحذر - این سپاه دشمن است ای بی خبر(4)
لرد آویبوری می گوید:
باید در انتخاب دوستان دقت کرد؛ غالب معصیت های ما در نتیجه معاشرت های بی جا پدید می آید انسان در اجتماع ناگریز با برخی از طبقات مردم آشنا می گردد، بسا می شود در نتیجه آشنایی با فرومایگان در پرتگاه سقوط می افتد.
ممکن است افراد فرومایه نسبت به آشنایان خود منظور بدی نداشته باشند. ولی مانند عقرب، فقط به اقتضای طبیعت خود اخلاق زهر آلود را در روح آنان تزریق می کنند. بعضی اشخاص چنان به خود اعتماد دارند که گمان می کنند از معاشرت بدان، ضرری نخواهند برد. شخصیت خود را بالاتر از آنان می دانند که اخلاق نکوهیده بتواند در آنها اثر کند، غافل
از آن که پنبه در مجاورت آتش، ناچار مشتعل می شود و انسان به گونه ای است که فساد خیلی زود در روحش اثر می کند، کسی که به فضیلت خود مغرور است و از معاشرت با افراد فرومایه پرهیز نمی کند مانند کسی است که خانه خود را در گذرگاه سیل قرار می دهد به این خیال که سیل به خانه اش رخنه نخواهد کرد. (5)
هر روز در روزنامه ها و مجلات از سرنوشت جوانان فریب خورده اطلاع می یابیم که به سبب رفاقت با دوستان ناباب گرفتار فساد و جنایت شده اند از جمله:
جوانی که به جرم سرقت به زندان افتاده بود. گفت:
دوستان نامناسب مرا از راه صحیح به در بردند. و از من، یک سارق حرفه ای ساختند. من از تمام جوانان می خواهم که از سرنوشت من عبرت گیرند و هرگز دوستان ناباب را به جای خانواده سرمشق نگیرند. (6)
جوان 19 ساله ای که به اعدام محکوم شده بود گفت:
در تهران با عده ای از همکارانم دوست شدم. ای کاش هرگز به تهران نیامده بودم و هرگز دوستی نداشتم! آن ها به من پیشنهاد سرقت دادند ابتدا نپذیرفتم، ولی آنان مرا با حرف هایشان راضی نمودند و سرانجام در حال سرقت و درگیری، صاحب خانه را کشتم اکنون به جوانان توصیه می کنم که با دوستان ناباب گام برندارند، تا به سرنوشت شوم من گرفتار نشوند. (7)
جوان دیگری در پای طناب دار سه بار بلند گفت:
این عاقبت دوست بد است این عاقبت دوست بد است… .
نجاشی از شعرای پیرو اهل بیت علیهم السلام و از شیعیان حضرت علی علیه السلام بود. در یکی از روزهای ماه مبارک رمضان قبل از ظهر برای نماز خواندن پشت سر علی علیه السلام به سوی مسجد می رفت، از کنار خانه یکی از دوستانش که شخصی نااهل بود رد می شد دید دوستش جلوی در نشسته است، سلام کرد و بعد از احوالپرسی پرسید: کجا می روی؟
نجاشی گفت: جهت ادای نماز جماعت به مسجد می روم.
دوستش گفت: حالا که ظهر نشده؟
نجاشی گفت: می خواهم در مسجد قدری قرآن بخوانم تا حضرت علی علیه السلام بیاید و نماز را به جماعت با او بخوانم.
رفیق گفت: فعلاً به منزل ما بیا تا قدری با هم صحبت کنیم، و با اصرار او را به منزل برد.
در منزل، نجاشی را وسوسه کرد و شراب ناب و کباب بره آورد و گفت: بیا بخوریم.
نجاشی امتناع کرد، ولی دوستش او را وسوسه کرد و گفت: خدا ارحم الراحمین است و گناهان را می بخشد بیا امروز را خوش باشیم و…
بالاخره خوردند و نوشیدند و مست شدند و داد و فریاد آنها بلند شد.
در مسجد به امیرالمؤمنین علیه السلام خبر دادند که شاعر علاقه مند شما که جایش در صف اول جماعت بود شراب خورده است.
حضرت فرود: صاحب خانه و نجاشی را با هم بیاورید.
نجاشی از حکم دستگیری خود مطلع شد و گریخت، اما صاحب خانه را گرفته و حد بر او جاری کردند.
بعضی از بزرگان طایفه نجاشی نزد حضرت وساطت کردند تا از جرم او بگذرد، ولی حضرت فرمود: می گویید حد خدا را جاری نکنم؟
آن ها حضرت علی علیه السلام را تهدید کردند که اگر او را حد بزنی طایفه ما با شما دشمن می شوند.
حضرت فرمود: اگر تمام جهان بر ضد من متحد شوند من حکم شرعی را انجام می دهم.
بالاخره نجاشی را دستگیر کرده و حد بر او جاری کردند. و در همان شب نجاشی به طرف شام فرار کرد و به معاویه پیوست.
معاویه جلسه خیر مقدم برای او تشکیل داد و او را خیلی احترام کرد و اشراف و سفرا را دعوت کرد و به همه شام داد، و بعد از شام به نجاشی گفت: من این مجلس را برای تو برپا کرده ام و علی هم تو را شلاق زده و از او فرار کرده ای، حال برخیز و مقداری از من تعریف و از علی بدگویی کن.
نجاشی برخواست و گفت: مردم، من از دست علی حد خورده و از او فرار کرده و اینجا آمده ام، و معنای این کار آن است که من نتوانستم زیر پرچم عدل علی باشم، زیر پرچم ظلم معاویه آمدم. (8)
2- دنیاطلبی
صفحات: 1· 2
فرم در حال بارگذاری ...