سوال: نقش ایمان به خدا در زندگی انسان چیست؟
پاسخ : شما اگر وارد منزلی شدید که می دانید این خانه نه صاحبی و نه حسابی،نه دوربینی در کار است و نه کنترلی، هیچ دلیلی برای نظم و دقت و انضباط در کارهای شما نیست. در خانه رها، ما هم رها هستیم و هرچه ریخت و پاش نکنیم و نفس خود را کنترل کنیم ضرر کرده ایم، ولی اگر بدانیم که این خانه صاحب و حسابی دارد و تمام رفتار ما زیر نظر اوست، به گونه ای دیگر زندگی خواهیم کرد. اگر ایمان بیاوریم که این هستی، صاحبی دارد به نام خدای حکیم حسابی در کار است به نام معاد و برای تمام افکار و رفتار و گفتار ما پاداش یا کیفری هست، ما نیز حساب کار خود را می کنیم و خواسته های نفس سرکش خود را مهار می کنیم. کارهایی را که صاحب خانه نمی پسندد، انجام نمی دهیم، زیرا می دانیم به حساب تمام کارهای خیر یا شر ما رسیدگی می شود و خداوند در کمین ماست.
سوال: چرا خداوند دست به آفرینش زده و این همه موجود و از جمله انسان را آفریده است؟
پاسخ : اگر دانشمند خوش بیانی سخن گفت، نباید پرسید چرا سخن گفتی؟! زیرا علم و بیان او اقتضا می کند که یافته های علمی خود را ارائه دهد. اما اگر این دانشمند با آن همه کمالات ساکت شد و یافته های خود را کتمان کرد، زیرا سوال می رود که چرا نگفتی؟
خداوند قادر حکیم مهربان که می تواند از خاک، گندم واز گندم، نطفه انسان کاملی را بیافریند، اگر نمی آفرید جای سوال بود که چرا قدرت خود را به کار نگرفتی و چیزی نیافریدی؟
آدم نورانی کمیابه ! همین طوری بوده ، آدمی که واقعاً نورانی باشه خیلی کم بوده . ولی تو همین دنیای شلوغ امروز بعضی وقت ها یه آدم هایی را می بینی که میخکوبت می کنند ! وقتی نزدیکت هستند انقدر انرژی مثبت بهت می دهند که فکر می کنی از بهشت اومدن .
آرومن ، مودبن ، استرس ندارن ، اهل نمازن ، اهل دعا و ذکرن .
با خودت می گی حاضرم همه چیزمو بدهم مثل این ها بشوم ، می پرسی اینا کی هستن؟
خدا جوابتو میده:
اولئک علی هدًی من ربّهم
آن ها از طرف خدایشان هدایت شده اند
( بخشی از آیه 5 - بقره )
مردم ما، با کتاب، بیش از آنچه که امروز انس دارند باید انس بگیرند. کتابخوانى چیزى است که براى یک ملت، فریضه است؛ واجب و لازم است. مردمى که اهل کتاب خواندن باشند، از لحاظ معلومات و ذکاوت و هوشیارى، تفاوت مىکنند با مردمى که با کتاب و مطبوعات انس نداشته باشند.
یکی از مسائل مهم که همت مضاعف و کار مضاعف می طلبد ، مسئله تولید فکر ، کتابخوانی و افزایش معلومات عمومی در زمینه های گوناگون است .این کرسی های آزاد اندیشی که ما پیشنهاد کردیم در دانشگاهها و حوزه ها به راه بیافتد، می تواند یک جریان فکری سیال بسیار با ارزشی را در جامعه به راه اندازد.
کتاب خوب میخواهیم؛ سالم و مقوی!
باید به فکر باشیم و دغدغهى نوع کتابهایى که تولید مىشود نیز در ما باشد. باید کتابِ خوب تولید شود. کتاب یک غذاست؛ یک غذاى روح است؛ یک نوشیدنى روح است و چنانچه مقوّى باشد، روح را تقویت مىکند. ما که سفارش مىکنیم از این نوشیدنى بخورید، نوع نوشیدنى را معین نکردهایم. باید مواظب باشیم که مبادا نوشیدنى مسموم، خطرناک، فاسد، گندیده و مضر با رنگآمیزیهاى خیلى خوب، دست مردم داده شود؛ بدون اینکه مردم بدانند. همانطور که اماکن و سازمانهاى ویژه، اگر ببینند غذایى فاسد به مردم فروخته مىشود، با تولید کننده مقابله مىکنند؛ اگر کتاب فاسدى هم به مردم داده مىشود، باید با آن مقابله شود. البته من اعتقاد ندارم که باید هر کتاب و نوشتهاى را که با سلیقهى خاصى نمىسازد و مضر بهنظر مىرسد، جلوش را بگیریم. لکن کتب و نوشتههایى هست که مضر بودنشان براى مردم، واضح است؛ یعنى ترویج فحشا و فساد و از این قبیل است که براى مردم زیانآور است، نباید اجازه بدهند که چنین کتب و نوشتههایى منتشر شود. اما بیشتر باید تلاش کرد که کتابهاى خوب، چاپ و منتشر شود.
مصاحبه در بازدید از ششمین نمایشگاه بینالمللى کتاب 21/02/1372
گرفتن «فدک» از بانوى اسلام فاطمه زهرا(علیها السلام) مسأله ساده اى نبود که تنها مربوط به جنبه مالى باشد، بلکه جنبه اقتصادى آن تحت الشعاع مسائل سیاسى حاکم بر جامعه اسلامى بعد از رحلت پیامبر(صلى الله علیه وآله)بود، در حقیقت موضوع فدک را نمى توان از سایر حوادث آن عصر جدا نمود، بلکه حلقه اى است از یک زنجیر بزرگ، و پدیده اى است از یک جریان کلّى و فراگیر!
براى این غصب بزرگ تاریخ عوامل زیرا را مى توان برشمرد:
1ـ غصب فدک در دست خاندان پیامبر(صلى الله علیه وآله) یک امتیاز بزرگ معنوى براى آنها محسوب مى شد، و این خود دلیل بر مقام و منزلت آنها در پیشگاه خدا و اختصاص نزدیکى شدید به پیامبر(صلى الله علیه وآله) به شمار مى آمد، به خصوص این که در روایات شیعه و اهل سنّت چنانکه در بالا گفتیم آمده است که به هنگام نزول آیه (وَآتِ ذَا الْقُرْبَى حَقَّهُ) پیامبر(صلى الله علیه وآله)فاطمه(علیها السلام) را فراخواند و سرزمین فدک را به او بخشید.
روشن است وجود فدک در دست خاندان پیامبر(صلى الله علیه وآله) با این سابقه تاریخى سبب مى شد که مردم سایر آثار پیامبر(صلى الله علیه وآله)به خصوص مسأله خلافت و جانشینى آن حضرت(صلى الله علیه وآله) را نیز در این خاندان جستجو کنند، و این مطلبى نبود که طرفداران انتقال خلافت به کسان دیگر بتوانند آن را تحمّل کنند.
2ـ این مسأله از نظر بعد اقتصادى نیز مهم بود، و روى بعد سیاسى آن اثر مى گذاشت، چرا که على(علیه السلام)و خاندان او اگر در مضیقه شدید اقتصادى قرار مى گرفتند توان سیاسى آنها به همان نسبت تحلیل مى رفت، و به تعبیر دیگر وجود فدک در دست آنان امکاناتى در اختیارشان قرار مى داد که مى توانست پشتوانه مسأله ولایت باشد، همان گونه که اموال خدیجه(علیها السلام) پشتوانه اى براى پیشرفت اسلام در آغاز نبوّت پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) بود.
در همه دنیا معمول است هر گاه بخواهند شخص بزرگ، یا کشورى را منزوى کنند او را در محاصره اقتصادى قرار مى دهند که در تاریخ اسلام در داستان «شعب ابوطالب» و محاصره شدید اقتصادى مسلمین از سوى مشرکان قریش آمده است.
در تفسیر سوره «منافقین» ذیل آیه:
«(لَئِنْ رَّجَعْنَا إِلَى الْمَدِینَةِ لَیُخْرِجَنَّ الاَْعَزُّ مِنْهَا الاَْذَلَّ);(1) اگر به مدینه بازگردیم، عزیزان، ذلیلان را بیرون مى کنند!».
به توطئه اى شبیه همین توطئه از سوى منافقین اشاره شده که به لطف الهى در نطفه خفه شد، بنابراین جاى تعجب نیست که مخالفان بکوشند این سرمایه را از خاندان پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) بگیرند، و آنها را منزوى کرده و دستان را تهى سازند.
3ـ اگر آنها حاضر مى شدند فدک را به عنوان میراث پیامبر(صلى الله علیه وآله) و یا بخشش و هدیه آن حضرت به فاطمه زهرا(علیها السلام)در اختیار آن حضرت قرار دهند راهى باز مى شد که مسأله خلافت را نیز از آنها مطالب کند.
این نکته را دانشمند معروف اهل سنّت «ابن ابى الحدید معتزلى» در شرح «نهج البلاغه» به طرز ظریفى منعکس کرده است.
او مى گوید: من از (استادم) «على بن فارقى» مدرّس مدرسه بغداد سؤال کردم: آیا فاطمه(علیها السلام) در ادعاى مالکیت فدک صادق بود؟
گفت: آرى.
گفتم: پس چرا خلیفه اوّل فدک را به او نداد، در حالى که فاطمه نزد او راستگو بود؟
او تبسمى کرد و کلام لطیف و زیبا و طنزگونه اى گفت، در حالى که هرگز عادت به شوخى نداشت، گفت:
«لَوْ اَعْطاها الْیَوْمَ فَدَکاً بِمُجَرَّدِ دَعْواها لَجائَتْ اِلَیْهِ غَداً وَ ادَّعَتْ لِزَوْجِهَا الْخِلافَةَ وَ زَحْزَحَتْهُ مِنْ مَکانِهِ، وَ لَمْ یُمْکِنُهُ الاِْعْتِذارُ وَ الْمُدافِعَةُ بِشَیْ لاَِنَّهُ یَکُونُ قَدْ اَسْجَلَ عَلى نَفْسِهِ بِاَنَّها صادِقَةٌ فِیما تَدَّعِیهِ، کائِناً ما کانَ، مِن غَیْرِ حاجَة اِلى بَیِّنَة; اگر ابى بکر آن روز فدک را به مجرد ادعاى فاطمه(علیها السلام) به او مى داد، فردا به سراغش مى آمد و ادعاى خلافت براى همسرش مى کرد! و وى را از مقامش کنار مى زد، و او هیچ گونه عذر و دفاعى از خود نداشت، زیرا با دادن فدک پذیرفته بود که فاطمه(علیها السلام) هر چه را ادعا کند راست مى گوید، و نیازى به بیّنه و گواه ندارد».
سپس ابن ابى الحدید مى افزاید: این یک واقعیت است، هر چند استادم آن را به عنوان مزاح مطرح کرد.(2)
این اعتراف صریح از دو دانشمند اهل سنّت، شاهد زنده اى جهت «بار سیاسى» داستان فدک است.
و اگر به سرنوشت این قریه در طول تاریخ چند قرن آغاز اسلام بنگریم که چگونه دست به دست مى گردید هر یک از خلفا موضع خاصى در برابر آن داشتند، این مسأله روشن تر مى شود که در بحث آینده به خواست خدا به آن اشاره مى کنیم.
منابع
1 . منافقون، آیه 8 .
2 . ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، جلد 4، صفحه 78 .
«فدک» بطورى که بسیارى از مورّخان و ارباب لغت نوشته اند: قریه اى آباد و حاصلخیزى بود در سرزمین حجاز نزدیک «خیبر» که میان آن و مدینه دو یا سه روز راه بود، بعضى این فاصله را یکصد و چهل کیلومتر نوشته اند، و در آن چشمه اى جوشان و نخل هاى فراوانى بود(1) و بعد از خیبر نقطه اتکاى یهودیان در حجاز به شمار مى رفت.
در این که چگونه «فدک» این آبادى خرم و سرسبز به پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) منتقل شد، معروف چنین است که رسول خدا(صلى الله علیه وآله) بعد از آن که از فتح خیبر بازگشت خداوند رعب و وحشت را در قلوب اهل فدک که از یهودیان سرسخت بودند، افکند، آنها کسى را خدمت رسول خدا(صلى الله علیه وآله)فرستادند و با او صلح کردند در برابر این که نیمى از «فدک» را به آن حضرت(صلى الله علیه وآله) واگذار کنند، پیامبر(صلى الله علیه وآله) از آنها پذیرفت و این صلح را امضا فرمود.
به این ترتیب «فدک» خالصه رسول الله(صلى الله علیه وآله) شد، زیرا طبق صریح قرآن مجید چیزى که به دست مسلمین بدون جنگ بیفتد منحصراً حق پیامبر(صلى الله علیه وآله) است، و به صورت غنائم جنگى تقسیم نمى شود(2) و به این ترتیب پیامبر(صلى الله علیه وآله)«فدک» را در اختیار گرفت و درآمد آن را در مورد واماندگان در راه (ابن السبیل) و مانند آنها مصرف مى کرد.
این سخن را یاقوت حموى در «معجم البلدان» و ابن منظور اندلسى در «لسان العرب» و عده اى دیگر در کتاب هاى خود آورده اند.
طبرى نیز در تاریخ خود و ابن اثیر نیز در کتاب «کامل» به آن اشاره کرده اند.(3)
این را نیز بسیارى از مورّخان نوشته اند که پیامبر(صلى الله علیه وآله) در حیات خود «فدک» را به بانوى اسلام فاطمه زهرا(علیها السلام)بخشید.(4)
گواه روشن این واگذارى این که بسیارى از مفسّران از جمله مفسّر معروف جلال الدین سیوطى از علماى معروف اهل سنّت در تفسیر «درّ المنثور» در ذیل آیه 16 سوره اسراء، از ابوسعید خدرى نقل کرده که : چون این آیه نازل شد رسول خدا(صلى الله علیه وآله) فاطمه را طلبید و فدک را به او بخشید، عبارت حدیث چنین است:
«لَمّا نَزَلَ قَوْلُهُ تَعالى (وَآتِ ذَا الْقُرْبَى حَقَّهُ) اَعْطى رَسُولُ اللهِ(صلى الله علیه وآله) فاطِمَةَ فَدکاً; هنگامى که سخن خداى متعال نازل شد که : (اى پیامبر!) حق خویشاوندان نزدیک را بپرداز»، رسول خدا(صلى الله علیه وآله) به فاطمه(علیها السلام) فدک را بخشید».
در ذیل همان آیه روایت دیگرى از ابن عباس به همین مضمون نقل شده است.(5)
شاهد زنده دیگر بر این مدعا گفتار امیرمؤمنان على(علیه السلام) در نهج البلاغه درباره فدک است که مى فرماید:
«بَلى کانَتْ فِی اَیْدینا فَدَک مِنْ کُلِّ ما اَظَلَّتْهُ السَّماءُ، فَشَحَّتْ عَلَیْها نُفُوسُ قَوْم، وَسَخَتْ عَنْها نُفُوسُ قَوْم آخَرِینَ، وَ نِعْمَ الْحَکَمُ اللهُ;(6) آرى، تنها از آنچه آسمان بر آن سایه افکنده، فدک در دست ما بود، ولى گروهى بر آن بخل ورزیدند، در حالى که گروه دیگرى سخاوتمندانه از آن چشم پوشیدند، و بهترین داور و حاکم خداست».
این سخن به خوبى نشان مى دهد که در عصر پیامبر(صلى الله علیه وآله) فدک در اختیار امیرمؤمنان على(علیه السلام) و فاطمه زهرا(علیها السلام) بود، ولى بعداً گروهى از بخیلان حاکم، چشم به آن دوختند، و على(علیه السلام) و همسرش بانوى اسلام به ناچار از آن چشم پوشیدند، و مسلّماً این چشم پوشى با رضایت خاطر صورت نگرفت، چرا که در این صورت خدا را به داورى طلبیدن و «نِعْمَ الْحَکَمُ اللهُ» گفتن معنا ندارد.
از علماى بزرگ شیعه نیز گروه زیادى روایات مربوط به این قسمت را در کتب معتبر خود آورده اند که از میان آنها علماى زیر را مى توان نام برد:
مرحوم کلینى در «کافى»; و مرحوم صدوق; و مرحوم محمّد بن مسعود عیاشى در تفسیر خود; و على بن عیسى اربلى در «کشف الغمه»; و گروه فراوان دیگر در کتب تفسیر و تاریخ و حدیث، که ذکر همه آنها بسیار به طول مى انجامد.
اکنون ببینیم چرا و به چه دلیل فدک را از فاطمه(علیها السلام) گرفتند.
منابع
1 . معجم البلدان، ماده فدک.
2 . حشر، آیه 6 و 7 .
3 . به کتاب جالب و جامع «فدک» نوشته علامه سیّد محمّد حسن قزوینى حائرى مراجعه شود.
4 . چون از آنِ پیغمبر(صلى الله علیه وآله) بود.
5 . الدرّ المنثور، جلد 4، صفحه 177. این حدیث را عده اى از روات اهل سنّت مانند بزار، ابویعلى، ابن مردویه و ابن ابى حاتم از ابوسعید خدرى نقل کرده اند، به کتاب میزان الاعتدال، جلد 2، صفحه 288 و کنزالعمال، جلد 2، صفحه 158 مراجعه شود.
6. نهج البلاغه، نامه 45. (نامه معروف به عثمان بن حنیف).
شخصیت یگانهاى چون حضرت زهرا(علیها السلام) كه به اوج وارستگى از دنیا رسیده است، چرا در مقابل غصب ملك خویش آن همه حساسیت نشان میدهد؟! چرا براى بازپسگیرى فدك تمام مسلمانان را به قیام فرا میخواند؟!
براى پاسخگویى به چنین پرسشهایى دقت و ژرف نگرى در سیره علمى و عملى آن یگانه جهان ضرورى است؛ دقت در شیوه زندگانى آن جناب از یكسو و ژرف نگرى در مجموعه فرمودههاى ایشان از دیگرسوى میتواند گرهگشاى رمز و راز حقیقى قیام بزرگ آن حضرت باشد.
زهرا(علیها السلام) دستپروده پیامبرى است كه همواره به او درس خداگرایى و دنیا گریزى داده است. او در پرتو تعالیم الهى به چنان معرفت و بصیرتى دست یافته بود كه اگر تمام كوههاى جهان هم برایش به طلا بدل میشد، در پیش چشمانش با ذرهاى خاكستر تفاوت نمیکرد:
پیش او خاك بُوَد فدك؛ زان كه در فلك *** بوسه زند به افتخار مَلَك، خاكِ پاى او(1)
سیره عملى فاطمه(علیها السلام) در دوران مالكیت چهارساله فدك صادقترین گواه این حقیقت است؛ چراكه هرگاه درآمد سالیانه فدك به او تسلیم میشد، تنها به اندازه ضرورت خویش بر میداشت و باقى آن را بین فقیران تقسیم میکرد.(2) این شیوه تا آن هنگام كه فدك تحت اختیار فاطمه بود ادامه داشت(3)؛ از این روى بسیارى از نیازمندان مدینه همواره چشم به راه رسیدن درآمد فدك به دستان سخاوتمند فاطمه بودند تا از انفاق آن بزرگوار، زندگى خویش را سامانى بخشند.
ژرفنگرى در مجموع خطابههاى حضرت زهرا(علیها السلام) نیز، به ویژه آن آتشین خطبه معروف، پرده از راز حماسه تاریخى آن جناب برمىدارد:
اى پدر! در پى هجران تو فاجعهها و فتنههایى رخ داد كه اگر تو شاهدش بودى، مصیبتش برایمان بزرگ نمیآمد. ما در فقدان تو به سوگ نشستیم؛ چونان زمین تفتیدهاى در فقدان باران. در حالى كه قوم تو جملگى رهِ فساد و فتنه پیمودند؛ پس شاهد اینان باش و از میانشان غایب مباش!
رفتى و پس از تو فتنهها بر پا شد *** كینهاى نهفته آشكارا شد
این باغ، خزان گرفت و بى بر گشت *** وین جمع، به هم فتاد و تنها شد.(4)
آرى، فاطمه(علیها السلام) میدید آن بنیان مستحكمى كه پدرش سنگ بناى آن را گذاشته بود، به وسیله داعیهداران دروغین جانشینى وى در معرض انهدام و ویرانى است. میدید كه اجتماع عزتمند مسلمانان نه از سوى مشركان، نه از طرف بیگانگان و نه از فراسوى مرزها، بلكه از جانب همانانى كه ادعاى رهبرى و پیشوایى امت را دارند، در معرض فتنه
و تفرقهاى سهمگین قرار گرفته است. ریشه درخت پربركت اسلام در آستانه پوسیدگى بود و حقیقت اسلام در سراشیبى انحراف و دگرگونى. اصل و اساس اسلام در لبه چنان پرتگاهى مهیب قرار گرفته بود كه اگر سكوت میشد و قیامى نمیشد، چیزى از حقیقت اسلام باقى نمیماند. قیام الهى زهرا(علیها السلام) هرگز به خاطر دلبستگى به آن تكه ملك و ریاست مملكت نبود؛ بلكه دستمایهاى بود براى بیدارى مردمان.
اگر فاطمه(علیها السلام) بدون تمسك به فدك وارد میدان افشاگرى میشد و فریاد برمىكشید كه اى مردمان! این داعیهدار خلافت نه واجد صلاحیت علمى براى رهبرى است و نه داراى تقواى لازم براى پیشوایى، مردم میگفتند: او در زمره اولین ایمان آوران است كه در فرار پیامبر از مكه به مدینه، همراه و همرازى مطمئن و در غار ثور، یار و همنشینى وحشتزدا براى پیامبر بوده است. او همان است كه دخترش، حفصه، را به عقد پیامبر درآورده است. درباره پدر زن پیامبر اسلام، پیرمردى مشهور به صداقت و داراى سابقههایى درخشان در اسلام، چگونه میتوان باور كرد كه بدون هیچ صلاحیت علمى و تقوایى، تنها از روى هواى نفس، خیال جاه و مقام را در سر بپروراند؟! شاید این اعتراض شما از آن روست كه خود را از مسند خلافت، دور و بى بهره میبینید؟! اگر به سن و سال هم باشد، ابوبكر صدیق، این پیرمرد ریش سفید و پدر زن پیامبر، بر على، داماد جوان پیامبر، مقدّم است! قدرى صبر و تأمل نمایید تا نوبت به شما هم برسد!
در مقابل این حماقت و جهالت غمبار، چه باید كرد؟ در مقابل شعور اندك سیاسى و اجتماعى مردمان و سطحىنگرى ایشان، چه چارهاى باید اندیشید؟!
عصاره مجاهدت تمام پیامبران و صالحان طول تاریخ و حاصل تلاش جانفرساى پیامبر اسلام در طول عمر پربركتش، جملگى در آستانه فروپاشى است، اینك چه تدبیرى باید اندیشید؟! باید چون طوفانى بنیان كن به پاخاست و با پدیدآورى امواجى سهمگین، ناآرام و مدام بر سینههاى سنگ شده، فرود آمد تا شاید صخره دلها بشكند و در هم فرو ریزد و گوهر نورانى فطرت از آن میان پرتوافشانى کند.
مطرحسازى فدك، دستمایهاى بود براى نجات مردمان از سطحىنگرى و سادهانگارى؛
مردمانى كه به اغواى شیاطین انساننما، چون مردگان، در سكوتى غمبار خفته بودند. ساز كردن فدك براى دماندن روحى بود در كالبد آن نامردمان تا از خواب غفلت و شهوت به پا خیزند و قیامى را بر ضد پیشوایان ضلالت به سامان رسانند. فاطمه(علیها السلام) میخواست كه با محكومنمایى غاصبان فدك، بر صحیفه جاودانه تاریخ ثبت گرداند كه آن داعیهداران دروغ زنِ خلافت، بیش از هر چیز در پى شهرت پست و ریاستند و براى پیشوایى امت هیچ صلاحیتى ندارند.
آرى، آب میبایست از سر چشمه بسته میشد؛ وگرنه به سیلى بنیانكن بدل میگشت كه اسلام را از ریشه و بن برمىكند. هرگز فدك به عنوان یك تكه ملك مطرح نبود. فدك، نشان ولایت بود و ولایت، محك؛ فدك، محكى میشد براى ارزشگذارى بر عیار مسلمانى:
عصمت او مورد رشك ملك *** پا زده بر ما سوا و بر فلك
او ندارد اعتنایى بر فدك *** آن فدك از بهر تو كرده محك.(5)
فدك، مطرح نبود. فدك، سمبل امامت بود و امامت، حجت؛ فدك، اتمام حجتى شد بر تمام مسلمانان:
فدك چه جلواى كند به پیشگاه دولتم *** كه مالكیت جنان به كف بود چو حیدرم
علیه غاصب فدك از آن قیام كردهام *** كه راه پُرجهاد حق نشان دهم به پیروم.(6)
منابع
1- شعر از دكتر ناظرزاده كرمانى. مناقب فاطمى در شعر فارسى: ص 103.
2-در آمد سالیانه فدك را بین 70000 تا 120000 سكه طلا ثبت نمودهاند. بحار الانوار: ج21، ص 23.
3- بحارالانوار: ج 29، ص 123، حدیث 25.
4- ثُمَّ اِلتَفَتَ اِلى قَبْرِ اَبیها و قالَتْ:
قَدْ كانَ بَعْدَكَ اَنْباءٌ وَهَنْبَثَةٌ *** لَوْ كُنْتَ شاهِدَها لَمْ تَكْثُرِ الْخَطِبُ
اِنّا فَقَدْناكَ فَقْدَ الْارْضِ وَابِلَها *** وَاخْتَلَّ قَومُكَ فَاشْهَدْهُمْ وَ لاتَغِبْ.
بحار الانوار: ج 43، ص 195 و ج 53، ص 18. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید: ج 6، ص 46. دلائل الامة:ص 35.
5- محمد رضا ربانى، آینه ایزدنما: ص 193.
6- حبیباللّه چایچیان (حسان).
زنده شدن جوان مقتول
در میان بنی اسراییل، شخصی کشته شد که قاتل او معلوم نبود،: خداوند وحی فرستاد که گاوی را با صفات مخصوصی کشته، یکی از اعضای او را بر بدن مقتول بزنند تا او خبر از قاتل خود دهد. آن گاو نزد جوانی از بنی اسراییل بود که خداوند به این جوان عنایت کرد و صلوات را تعلیم داده بود.
آن جوان در خواب دید که به او امر شد که گاوش را نفروشد، مگر به امر مادرش. آن جوان از خواب برخاست، بنی اسراییل نزد او آمدند تا گاو را از او بخرند، مادر جوان گفت: باید پوست این گاو را پر از طلا کنید تا آن را به شما بفروشیم. آن ها راضی شده، گاو را خریدند، سپس او را کشته و یکی از عضوهای بدنش را بر پیکره مرده زدند. آن مرده زنده شد و خبر داد که قاتل او پسر عمویش است.
بنی اسراییل گفتند: نمی دانیم که کدام عجیب تر است: زنده شدن این جوان یا ثروتمند شدن این مرد.
خداوند به حضرت موسی (ع) وحی کرد که: به بنی اسراییل بگو که اگر می خواهند زندگی دنیایی آنها نیکو گردد و در آخرت نیز بهشت نصیب آن ها گردد، ذکری را بگویند که این جوان بدان تمسک جست و آن صلوات بر محمد و آل محمد علیهم السلام می باشد.
آن جوان به موسی (ع) گفت: من چگونه این اموال را از شر حسودانم و دشمنانم حفظ نمایم؟
موسی گفت: بر اموالت صلوات بر محمد و اهل بیت طاهرینش بفرست تا خداوند ضرر هر دشمن و حسودی را از تو دفع نماید.
بنی اسراییل نزد موسی آمدند و گفتند: ما همه اموال خود را به این جوان بخشیدیم، دعایی کن که خداوند نیز به ما روزی گسترده عنایت فرماید.
موسی گفت: شما نیز به انوار مقدس اهل بیت توسل جویید و بر محمد و اهل بیت او صلوات بفرستید. آن ها نیز چنین کردند، سپس حق تعالی وحی فرستاد به موسی (ع) که: در فلان خرابه هزاران دینار طلا وجود دارد، آن را میان خود قسمت نمایید.
این فراوانی مال، به سبب برکت صلوات بر محمد و اهل بیت او حاصل شد.
منبع:آثار و برکات صلوات در دنیا، برزخ و قیامت
نویسنده : عباس عزیزی
تهدید می کنه ، می گه بیچاره ات می کنم ، می زنم داغونت می کنم ، نابودت می کنم ! تو هم میبینی طرف قدرت داره ، بیا و برو داره و ممکنه واقعاً بلایی سرت بیاره . ولی یه آیه تو قرآن هست که می گه تا خدا نخواد هیچ کس نمی تونه کاری کنه و تا خدا نخواد هیچ خوب و بدی برات اتفاق نمیفته . این آیه رو که می خونی دیگه خیالت راحت می شه ، چون می گی من وظایف خودمو انجام می دم ، بقیه اش را می سپارم به خدا ، همون که سرور ماست .
قل لن یصیبنا الّا ما کتب الله لنا
هیچ چیز برای ما اتفاق نمی افتند ، مگر آنچه خداوند برا ی ما نوشته و مقرر داشته است
( بخشی از آیه 51 0 توبه)